هرکه با نرگس سرمست تو در کار آيد

شاعر : خواجوي کرماني

روز وشب معتکف خانه‌ي خمار آيدهرکه با نرگس سرمست تو در کار آيد
خرقه بفروشد و در حلقه‌ي زنار آيدصوفي از زلف تو گر يک سر مودر يابد
نقش روي تو در آئينه پندار آيدتو مپندار که از غايت زيبائي و لطف
زو همه ناله‌ي دلهاي گرفتار آيدهر گره کز شکن زلف کژت بگشايند
سالها زو نفس نافه‌ي تاتار آيدگر دم از دانه‌ي خال تو زند مشک فروش
همچو بخت من شوريده نگونسار آيدزلف سرگشته اگر سر ز خطت برگيرد
مست کي در نظر مردم هشيار آيدمن اگر در نظر خلق نيايم سهلست
نرگست بيند و سرمست به گلزارعيب بلبل نتوان کردن اگر فصل بهار
اي بسا جان عزيزش که خريدار آيديوسف مصري ما را چو ببازار برند
آفتاب من اگر بر سر ديوار آيدذره‌ئي بيش نبيند ز من سوخته دل
هر که با نرگس سرمست تو در کار آيدهمچو خواجو نشود از مي و مستي بيکار